آقا مهدي دشتبان

آقا مهدی

آقا مهدی دشتبان 

اولین بار که دیدمش سال 80 بود . شنیده بودم یکی از بچه های سپاهی صنایع دفاع  آسیب دیده . موشک روی لانچر قبل از تست زمانیکه بچه ها داشتن دورش کار میکردن شلیک شده بود . تو غذا خوری یکی از مراکز صنایع دفاع یکی از رفقا گفت مهدی دشتبان که میگن اینه ها . قیافه اش کلی عوض شده بود . بعدا که تعریف کرد خیلی درد دل داشت .بگذریم 

 گردان حبیبی بود .از باز مونده های والفجر مقدماتی . خاطراتش خیلی شنیدنی بود .چهار دست و پا از دست سودانیهایی که تیر خلاص میزدن فرار کرده بود .

بچه میدون خراسون بود و بسیجی لر زاده . کربلای پنجی هم بود .

خلاصه از اون تیپها بود که من عاشقشم . سر همین هم راضی شدم برم پیشش . البته اونهم با من حال میکرد و تنها که میشدیم خاطراتش رو شروع میکرد . 

تو مدیریت برای خودش استاد بود .خیلی عجیب بود  ،  ذهنش هم تو کارهای فنی خیلی عالی بود . 


از راست به چپ (شهید علی کنگرانی -شهید مهدی دشتبانزاده- شهید حاج حسن تهرانی مقدم)

و ناگهان ....

زندگی خوب پیش میرفت . همه چیز بر وفق مراد بود .فشار کار زیاد بود ولی انرژی ما زیاد تر .

هر بار که با حاجی مینشستیم و دستی به سر وگوشمون میکشید و بغلمون میکرد درست مثل این گیمهای جونمون برمیگشت و انرژی میگرفتیم .

جمعه هم سر کار بودم حاجی هم بود . شب موندیم . حاجی برام کار جدیدی تعریف کرد. گفت نکنه بگیری بخوابی ها ۶ صبح پای کار باش . گفتم چشم .

صبح ۵/۵ بیدار شدم و رفتم پای کار . حاجی زودتر پا شده بود .کار من عوض شده بود و رفتم سر کاری که دیشب بهم گفته بود .

تا ظهر چند بار سر زد . یک بار عصبانی اومد و گفت شنیدم خراب کاری کردی .براش توضیح دادم قانع شد و ایستاد تا آخر مونتاژ .مونتاژ با کلی زحمت تموم شد .یک مقدار گیر و گور داشتیم رفع شد .بغلم کرد و تشکر کرد . با هم راه افتادیم سمت نماز خونه . اگر میدونستم این آخرین باریه که دستم تو دستاشه دستش رو ول نمیکردم.

بعد از نماز رفت سمت راست و من رفتم سمت چپ . همه بچه ها پای کار بودن . سر ناهار کلی خندیدیم . ناهار تموم شد ..فکر میکردم حاجی رفته ناهار ولی نه! رفته بود پای کار .همه پای کار بودن .من و چند نفر دیگه در ناهار خوری بودیم .داشتم پرتغال رو پوست میکندم که ...بومب .

در یک لحظه بیشتر رفقام رو از دست دادم . همه اونهایی رو که صبحانه و ناهار و شام رو با هم بودیم . همه همه . حاجی هم پر کشید . هنوز بعد از دو ماه با این مسئله کنار نیومده ام و مهمترین مسئله ای که بهش فکر میکنم همینه . مسیر زندگیم عوض شد و .....

شاید از این به بعد براشون نوشتم . برای آقا مهدی دشتبان . برای علی کنگرانی و سید رضا میر حسینی و .... . برای بچه های جیگر دار پادگان مدرس ! دوکوهه من

 http://hoseini57.blogfa.com/

 






نظرات:



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی